میتونم حق بدم بهت.سعی کردم خودمو قانع کنم.حتما امروز حسابی سرت شلوغ بوده.شاید هم تو دوباره تا اصفهان رانندگی کرده باشی و رفته باشی که روز تولدت کنار هم باشید و ....
شاید هم اون اومده باشه ....
امیدوارم خیلی بهت خوش گذشته باشه.بیشتر از پارسال.هر چند پارسال سال اولتون بود و ...
چقد اون خیابون رو رفتم و اومدم....
همین که بعد از تموم شدن روز و عوض شدن تاریخ بازم یادت افتاده بازم جای تشکر داره.هر چند اگه همینم نبود هیچ اعتراضی نمیکردم....
تو یک بار شکستی...
من بارها.....
و هر دفعه که وبلاگتو می خونم و میبینم وقتی که با هم بودیم تو زندگیت بوده بدجوری....
وقتی که یادم میاد اونموقع که بهت گفتم چه حرفایی زدی بیشتر میسوزم.خودمو گناهکار میدونستم.خبر نداشتم که .........فقط حماقت کرده بودمو رو بازی کرده بودم باهات.
وقتی که از وضعیت زندگی من خبر داری، دیگه برا چی نفرین میکنی؟میدونی که اتفاقی که برای تو افتاده امکان نداره بعد از یک سال و نیم گذشتن از جداشدنمون به خاطر حماقت من باشه.اگه تو می خوای اینجوری فکر کنی و راهی بشه برا فراری داد .....آقا باشه.قبول میکنم.من مقصرم.نفرینت گریبان منو بگیره.هر چند خیلی وقته از مرحله ی نفرین تو گذشتم...
پارسال روز تولدت اومدم همونجا که اولین بار همو دیدیم.تا عصر چرخیدم و ندیدمت.....نمیدونستم که......
امیدوارم امسال هم روز خوبی باشه روز تولدت.امیدوارم اصفهان باشی.فکر میکنم اونجا بیشتر از همه جا بهت خوش بگذره....
گفتی فراموشت نکردم...فکر میکنی من فراموشت کردم؟
نه عزیزم.تک تک چیزایی که ازت دارم رو مثه...مثه با ارزشترین چیزای زندگیم محافظت میکنم.فقط داغون میشم وقتی جمله هو حرفهایی رو که یه روز تو گوشم زمزمه میکردی رو حالا میشنوم که برای....آقا زمزمه میکنی دیوونه میشم.هر چند میدونم حقته که بگی و حقشه که بشنوه.اما دست خودم نیست...
گوشی خاموشه چون از همه ی دنیا بریدم...
مراقب خودت باش
عکی فرشته ی کوچولوت هنوز تو کیفمه....
ببوسش از طرف من
خدافظ............